سید جمال الدّین اسدآبادی از جمله بزرگانی است که همواره در مورد نظریات و عملکرد او بحث و گفتگو میان اقشار مخلتلف مردم وجود داشته است. از بحث ملیّت سید جمال الدّین اسدآبادی تا نظریات او در مورد لزوم تجدد دینی در اسلام. در این مقاله با ما همراه باشید با نقد و نظر علامه سید محمد محسن حسینی طهرانی در مورد ایشان که در جلد 2 کتاب مبانی اخلاق در آیات و روایات اثر ایشان به چاپ رسیده است.
در این کتاب میخوانیم:
اشتباه سیّد جمال الدّین اسدآبادی در اتّکای به خود در قبال اتّکای به خدا
دربارۀ سیّد جمال الدّین اسدآبادی افغانی خیلی حرف ها هست که او چطور مردی بوده است و آیا این مرد واقعاً مسلمان و مؤمن بوده است؟ حرف خیلی زیاد است. آنچه در لُب و نتیجه به دست می آید اینکه: این مرد مسلمان و تحقیقاً شیعه بوده است و مرد اهل حکمت و مسلّماً اهل همین همدان بوده است؛ مسلّماً این طور بوده است و شکّی نیست. پیش آخوند ملاّ حسینقلی همدانی در نجف تردّد داشته است و از شاگردان آخوند ملاّ حسینقلی بوده است، امّا نه از شاگردان پا بر جا، بلکه به مکتبش رفت وآمد داشته است. امّا او بعداً در هنگامی که خود مرحوم آخوند در نجف بود و حیات داشت، حرکت کرد و از نجف رفت؛ چون مرحوم آخوند ـ رحمة الله علیه ـ سنۀ ١٣١١ هجری قمری از دنیا رفته اند، ولی او قبل از سنۀ ١٣٠٠شروع به جهان گردی کرده بود. داستان هایش مفصّل است؛ او چند سال در افغانستان بود، بعد به هند رفت، بعد به مصر رفت، بعد به پاریس رفت و بعد هم به ایران آمد، و بالأخره در سنۀ ١٣١٤ یا ١٣١٥ هجری قمری در استانبول از دنیا رفت.
بهطور مجموع، من از حرفهایی که زده است و مجالستهایی که داشته است و… فکر میکنم که یک مرد نابغۀ نمرۀ یک عالم بوده است که از نقطهنظر فکر و هوش و… بینظیر بوده است؛ ولی شخصی متّکی به خود بوده است، نه متّکی به خدا، و این مسئلهای است!
ایشان خدمت مرحوم آخوند رفته بود، امّا از آخوند استفاده نکرده بود؛ لذا نفسیّت خود را تقویت کرده بود، همینطور که بعضی از بزرگان فرمودهاند:
اگر تخم مرغ را زیر مرغ نگذارند، انسان این تخم مرغ را میشکند و میخورد؛ و اگر زیر مرغ بگذارند باید اینقدر بگذارند تا این تخم مرغ، جوجه بشود و یک جوجۀ کاکلی بیرون بیاید؛ و الاّ اگر ده، پانزده روز زیر مرغ بگذارند و بعد آن را بردارند، این تخم مرغ میگندد و فاسد میشود، نه جوجه است و نه تخم مرغ، بلکه این فاسد است!
مرحوم سیّد جمال الدّین اسدآبادی از مجموع حرف هایش به دست می آید که متّکی به نفس بوده است؛ مثلاً بعضی از بزرگان دربارۀ او گفته اند: «در حکمت و در علم خیلی قوی بود، ولی تردستی اش بر علمش غلبه داشت.» این یک نکته ای است! ناصرالدّین شاه از او پرسید: «از من چه می خواهی؟» گفت: «دو گوش شنوا!» او می خواست بین تمام مسلمین اتّحاد برقرار کند، امّا خودش رئیس اتّحادیه باشد؛ صحبت در این است! لذا ناصرالدّین شاه با وضع عجیبی بیرونش کرد، و سلطان عبدالحمید عثمانی او را دعوت کرد و او قهر کرد. خلاصه مرض سرطان حنجره گرفت و به زندگانی فلاکت باری در همان استانبول جان داد و مُرد.
نظریّۀ سخیف مرحوم اسدآبادی دربارۀ جایگاه تعقّل در اسلام
خلاصه او هرجا رفت، تحقیر شد و شکست خورد، و علّت شکست او حرفهای عجیبش بود؛ مثل حرف او در قضیّۀ رنان که داستانش خیلی مفصّل است:
رنان از فلاسفۀ فرانسه بود که به بیتالمقدس آمد و آنجا ماند و مذهب نصاری را برداشت و گفت: «حضرت عیسی هم یک مرد عادی بوده است!» و انکار نبوّت کرد و… و بعد انقلاب فرانسه شروع شد و رنان مقالهای در روزنامه چاپ کرد که نتیجۀ خطابهای بود که در دانشگاه سوربُن خوانده بود راجع به اینکه اسلام بالذّات با عِلم مخالف است، و دو دلیل هم آورده بود:
یکی اینکه: اصلاً جنس عرب، عِلمبَردار نیست، و لذا اصلاً فیلسوفی در عرب غیر از یعقوب بن اسحاق کندی دیده نشده است! غیر از همین یک نفر، همۀ فلاسفه یا ایرانی بودهاند و یا اهل جاهای دیگری بودهاند که به زبان عربی تکلّم میکردند، و به زبان عربی تکلّم کردن آدم را عرب نمیکند؛ کما اینکه خیلی از فلاسفه در همین قرون وسطی در خود اروپا به زبان لاتینی فلسفه درس میدادند، و این آنها را لاتینی نمیکند؛ و این مسئله هم همینطور است.
دلیل دوّم اینکه: اصلاً دین اسلام ضدّ علم است و فقط به تعبّدیّات دعوت میکند؛ لذا در قرآن هم صحبت از علم و فلسفه نیست!
مرحوم آقا سیّد جمال جوابی به او میدهد و آن جواب را هم در روزنامهها چاپ میکنند و این جواب الآن هم در دست است. این ارنست رِنان از این جواب خیلی خوشش آمد و گفت:
این جوابش فیلسوفانه است و من صدای برادران خودم مثل ابنرشد اندلسی و یا ابوعلی سینا را از فلانجا شنیدم و من سخنرانیام را تغییر میدهم و در تحت عنوان علمِ اسلام قرار میدهم و… .
جوابی که آقا سیّد جمال به او داده بود ـ علیٰما نُقِل و آنچه که در دست است، ولیکن ما که علم به واقعه نداریم ـ این بود:
اصلاً تمام ادیان با علم مخالفاند و این مسئله اختصاص به اسلام ندارد! هر دینی که آمده است دعوت به تعبّد محض کرده است و بشر را از راه عقل به راه حرفشنوی کشانده است و نیروی تجسّسِ عقل بشر را گرفته است؛ و این اختصاص به اسلام ندارد، و علّتش این است که: تمام پیغمبرانی که برای هدایت بشر آمدهاند، دیدهاند که اصلاً فکر و عقل مردم اینطور نیست که بخواهند آنها را به عقل وادارکنند و دیگر خود مردم از نقطهنظر عقل همینطور بروند!
اینکه پیغمبران میگفتند: «از ما پیروی کنید، شاید راهی پیدا کنید!» چون نمیتوانستند بگویند که این حرف ما است و ما عقل کاملیم! لذا مطالب خودشان را از خدا میگفتند و به خدا نسبت میدادند؛ ولی مطالب از خودشان بوده است و با اینکه این مطالب از خودشان بوده است، برای اینکه مردم قبول کنند، به خدا نسبت میدادند! با این حال، پیشرفت عظیمی که کردند این بود که بشر را چه مسلمان و چه مسیحی از درندگی باز داشتند و بالأخره بشر را مهار کردند و این خدمت، خدمت بزرگی است.
من نمیتوانم این را انکار کنم که دعوت کردن پیغمبران به تعبّد، بزرگترین اهانتی است که بر بشریّت شده است و بزرگترین حقارتی است که بر بشریّت آمده است؛ ولی هیچ چارهای غیر از این نیست و بشر بالأخره بایستی به عقل برسد، و این مسئلهای است!
وقتی احمد قادیانی در مراکش بهعنوان امام زمان طلوع کرد و خبر به آقا سیّد جمال رسید که بهعنوان امام زمان آنجا شده است، پرسید: «حالا مطلب او چیست؟» گفتند: «ادّعای امام زمان بودن میکند!» گفت:
این هم که مثل بهاییها میماند! اینکه انسان «کعبه» را بردارد و قبله را «عکا» کند، و یا قرآن را بردارد و بهجایش «بیان» بگذارد، این که کاری نشد؛ باید اصلاح اساسی کرد!
نقد افکار مبنی بر تجدّد دینی
غالب مطالب آقا سیّد جمال افغانی دربارۀ وضع مسلمانها و… درست است، ولی در عباراتش این است که باید در احکام اسلام تصرّف کرد! و این حرف همان فکر تجدّدِ دینی است که امروزه در افکار افتاده است. همینطور که پروتستانها علیه کلیساها بلند شدند و قیام کردند و یک دین دیگری در مقابل آنها تشکیل دادند و دو فرقه شدند، اینها هم میگویند که بهطور کلّی این دینی که ما الآن داریم، مثلاً این خانم
چادر سرش کرده است و یا آن خانم آنجا نشسته است و همۀ اینها عقب نشستهاند و چادر سرشان کردهاند؛ این حرفها چیست؟! و نهتنها دربارۀ زن و مرد میگویند: «باید مرد بودن و زن بودن را برداشت!» بلکه میگویند: «این حرفها اصلاً درست نیست!»
این حرف و این فکر تجدّدِ دینی همینی است که دکتر عبدالکریم سروش ـ علیه ما علیه ـ در مقالاتش در روزنامه نوشت و ما هم یکی از مجلّدات نور ملکوت قرآن را فقط به ردّ او اختصاص دادیم. لُبّ مطلب ایشان این بود که قرآن کافی نیست و رسول خدا هم کافی نیست، و تمام حرفهای اینها از پیش خودشان است و قرآن از پیش خدا نیست! رسول خدا مرد عجیبی بوده است و متنی آورده است و این مطابق با زمان خود حضرت بوده است! ولی ما باید با عقل خودمان دنبال مطلب برویم و برسیم، و این دین پایگیر ما است! البتّه اینها را صریحاً نمیگویند، ولیکن حقیقت مطلبشان همین است؛ عبدالکریم سروش اینها را با طفره میگوید، ولی نه یک بار و دو بار، بلکه بیش از پنجاه بار در این دو مقاله این مطلب و این فکر را بهعنوانهای متفاوت و به عبارات مختلف بیان میکند.